فال حافظ



۱۳۰- نهیب حادثه اگرنه باده غم دل ز یاد ما ببرد       نهیب حادثه بنیادمازجا ببرد اگر نه عقل به مستی فروکشدلنگر     چگونه کشتی ازین ورطه بلاببرد فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک     که کس نبودکه دستی ازین دغا ببرد گذاربر ظلمات است خضراهی کو     …

۶۰- مست باده ازل در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است       صراحی می صاف و سفینه غزل است جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است           پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است نه من زبی عملی درجهان ملولم و بس     ملالت علما …

۲۶۹- همای او ج سعادت همای اوج سعادت به دام ما افتد     اگر ترا گذری بر مقام ما افتد حباب وار براندازم از نشاط کلاه     اگر زروی تو عکسی به جام ما افتد شبی که ماه مراد از افق طلوه کند   بود که پرتو نوری به بام ما افد به …

۱۸۶- دوستان دوستان دختر رز توبه زمستوری کرد         شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد آمد از پرده به مجلی عرقش پاک کنید       تا بگوید به حریفان که چرا دوری کرد جای آن است که در عقد وصالش گیرند   دختری مست چنین کاین همه مستوری کرد …

۱۴۰- درمیکده بود آیا که درمیکده ها بگشایند     گره از کار فرو بسته  ما بگشایند اگر از بهر دل زاهد خود بین بستند   دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند به صفای دل رندان که صبوحی زدگان     بس دربسته به مفتاح دعا بگشایند نامه تعزیت دختر رز بنویسید   …

۳۸۴- لذت داغ غمت خیز تا ازدر میخانه گشادی لبیم     برره دوست نشینیم و مرادی طلبیم زاد راه حرم وصل نداریم مگر     به گدایی زدر میکده زادی طلبیم اشک آلوده ما گرچه روان است ولی     به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم لذت داغ غمت بر دل ما باد …

۶۳- خلوتیان ملکوت دل ودینم شدو دلبر به ملامت برخاست     گفت با مامنشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که درین بزم دمی خوش بنشست   که نه درآخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد       پیش عشاق توشبهابه غرامت برخاست درچمن باد بهاری …

۳۵۹- هفت خانه چشم شممت روح و داد و شمنت برق وصال    بیا که بوی ترامیرم ای نسیم شمال احادیا به جمال الجیب قف وانزل     که نیست صبر جمیلم زاشتیاق جمال حکایت شب هجران فرو گذاشته به       به شکر آنکه بر افکند پرده روز وصال بیا که پرده گلریز …

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


۳۳- لطف حق برو ای زاهد و دعوت مکنم سوی بهشت     که خدا در ازل از اهل بهشتم نسرشت یک جو از خرمن هستی تنواند برداشت     هرکه درکوی فنا در ره حق دانه نکشت تو و تسبح و مصلا و ره زهد و صلاح   من و مسخانه و ناقوس و …

۳۸۸- دولت وصل دردم از یاراست و درمان نیز هم     دل فدای او شد وجان نیز هم این که می گویند آن خوشتر زحسن یارما این دارد وآن نیز هم دوستان در پرده می گویم ولی     گفته خواهد شد به دستان نیز هم هردو عالم یک فروغ روی اوست     …

۱۱۶- خزانه غیب : آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند       آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند دردم نهفته به زطبیبان مدعی         باشد که از خزانه غیبش دوا کنند معشوق چون نقاب زرخ بر نمی کشد     هرکس حکایتی به تصور چرا کنند چون …

۳۴۴- طالع طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف       گر بکشم زهی طرب وربکشد زهی شرف طرف کرم زکس نبست این دل پر امید من     گرچه سخن همی برد قصه من به هر طرف از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد   وه ه درین خیال کج عمر عزیز …

۶۹-ازکران تا به کران روضه خلدبرین خلوت درویشان است     مایه محتشمی خدمت درویشان است گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد   فتح آن درنظر رحمت درویشان است قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت   منظری از چمن نزهت درویشان است آنچه زر م یشوداز پرو آن قلب سیاه     کیمیاییست که …

۱۶- خیال نرگس مست زباغ وصل تو باید ریاض رضوان آب   زتاب هجر تودارد شرار دوزخ تاب به حسن عارض و خط تو برده اند پناه     بهشت و کوثر و طوبی لهم و حسن ماب چو چشم من همه شب جویبار باغ بهشت    خیال نرگس مست تو بیند انرد خواب بهار …

۴۳۳ – گوهر وصل من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم     لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو         که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس           که رداز …

۲۴۴- ارباب امانت گوهر مخزن اسرار همان است که بود   حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود عاشقان زمره ارباب امانت باشند     لاجرم چشم گهر بار همان است که بود از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح   بوی زلف تو همان مونس جان است که …

۹۷- سیل دمادم ما راز خیال تو چه پروای شراب است   خم گوسرخود گیر که خمخانه خراب است گرخمر بهشت است بریزید که بی دوست   هرشربت عذبم که دهی عین عذاب است افسوس که شد دلبر و در دیده گریان   تحریر خیال خط او نقش بر آب است بیدار شو ای دیده …

۱۰۱- پیک مشتاقان مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست     تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست واله و شیداست دایم همچو بلبل درقفس     طوطی طبعم زعشق شکر و بادام دوست زلف او دام است وخالش دانه آن دام و من   بر امید دانهای افتاده ام دردام دوست …

۴۳۰ – خاک کوی دوست من ترک عشق وشاهد و ساغر نمی کنم   صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور     با خاک کویدوست برابر نمی کنم هرگز نمی شود زسر خود خبر مرا   تا در میان میکده سر بر نمی کنم ناصح …

۴۵۸ – وفا کنیم منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن     منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن بهمی پرستی از آن نقش خود بر آب زدم     که تا خراب کنم نقش خود پرستیدم وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم   که در طریقت ما کافریست رنجیدن به …

۱۲۷- عاشقان اگر به باده مشکین دلم کشد شاید         که بوی خیر زهد ریا نمی آید جهانیان همه گو منع من کنید ا زعشق       من آن کنم که خداندگار فرماید طمع زفیص کرامت مبر که خلق کریم     گنه ببخشد و برعاشقان ببخشاید مقیم حلقه ذکرست دل …

۵۳۵- ای پیک صبا زان می عشق کزا او پخته شود هر خامی     گرچه ماه رمضان است بیاور جامی روزها رفت که دست من مسکین نگرفت   ساق شمشاد قدی ساعد سیم اندامی روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل     صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی مرغ زیرک به …

۴۰۸ – ماه مهر افروز عمریست تامندر طلب هر روز گامی می زنم   دست شفاعت هرزمان در نیکنامی می زنم بی ماه مهر افروز خودتا بگذرانم روز خود دامی به راهی می نهم مرغی به دامی می زنم اورنگ کو گلچهر کو نقش وفاو مهرکو حالی من اندر عاشقی داو تمامی می زنم دانم …

۱۰۰- لوح بینش مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت       خرابم می کند هر دم فریب چشم جادو یت پس از چندین شکیبایی شبی یارب توان دیدن که شمع دیده افروزیم درمحراب ابرویت سودا لوح بینش را عزیز از به رآن دارم   که جان را نسخه ای باشد زنقش خال هندویت …

۸۵- جان برافشانم صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست   بیار نفحه ای از گیسوی معنبردوست به جاناوکه به شکرانه جان برافشانم اگر قه سوی من آری پیامی از بر دوست دگر چنانکه درآنحضرتت نباشد بار     برای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا وتمنای وصل او ؟ هیهات     …

۴۴۳- دلم را مشکن چون گل هردم به بویت جامه در تن     کنم چاک از گریبان تا به دامن تنت را دید گل گویی حه در باغ           چو مستان جامه را بدید برتن من از دست غمت مشکل برم جان         ولی دل را تو …

۶۷- واعظ شحه شناس روزگاریست ه سودای بتاندینمناست   غم اینکار نشاط دل غمگین من است دیدن لعل ترا دیدهجان بین باید   وین کجا مرتبه چشم جهانبین من است یارمن باشکه زیب فل و زینت دهر   از مه روی تو واشک چو پروین من است تامراعشق تو تعلیم سخنگفتن داد   خلق راورد …

۱۹۵- نگارنده غیب دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد     چون بشد دلبر و با یار وفادادر چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت   آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد اشک من رنگ شفق یافت زبی مهری یار   طالع بی …

۴۲۰ – دل از دست داده ایم ما بی غمان مست دل ازدست داده ایم   همراز عشق و همنفس جام باده ایم برمابسی کمان ملامت کشید هاند       تا کارخود زابروی جانان گشاده ایم ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای   ما آن شقایقیم که باداغزاده ایم پیر مغان زتوبه …

۳۱۹- خوشا شیراز خوشا شیراز و شعب ی مثالش       خداوندا نگه دار از زوالش زرکناباد ما صد لوحش الله         که عمر خضر می بخشد زلالش مسان جعفر آباد و مصلی         عبیر آمیز می آید شمالش به شیراز آی و فیض روح قدسی     …

۹۹- شکر نعمت مدتی شد کاتش سودای او درجان ماست   زان تماناها که دایم دردل ویران ماست مردم چشمم به خوناب جگر غرقند از آنک     چشمه مهر رخش در سینه نا لان ماست آب حیوان قطه ای زان لعل همچون شکرست     قرص خور عکسی زروی آن مه تابان ماست تا …

۱۱۹- جام به دست آن کس که به دست جام دارد       سلطانی جم مدام دارد آبی که خضر حیات ازو یافت       درمیکده جو که جام دارد سررشته جان به جام بگذار       کاین رشته ازو نظام دارد ما ومی و زاهدان و تقوی         …

۱۷۹- تیر چشم دل از من برد و روی از من نهان کرد       خدا را باکه این بازی توان کرد ؟ شب تنهای ام درقصد جان بود     خیالش لطف های بیکران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم     که با ما نرگس او سرگران کرد که را گویم …

۱۳۷- بلبلی بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد       باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد طوطیی را به خیال شکری دل خوش بود   ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد قره العین من آن میوه دل یادش باد   که چه آسان بشد و کار مار مشکل کرد …

۱۷- موسم عشق صبح دولت می مد کوجام همچون آفتاب     فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب نکته گوی   موسم عیش است و دور ساغرو عهد شباب از پی تفریح طبع و زیور حسن طرب   خوش بود ترکیب زرین جام با لعل …

۴۸۶- جام می نصیب من چو خرابات کرده است الله       درین میانه بگو زاهد ا مرا چه گناه کسی که در ازلش جام می نصیب افتاد   چرا به کنند این گناه ازو د رخواه بگو به صوفی سالوس خرقه پوش دورو   که کرده دست درازی و آستین کوتاه تو …

۲۸۸- منزل جانان صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار     وزرو به عاشق بیدل خبر دریغ مدار به شکر آنکه شکفتی به کام بخت ای گل     نسیم و صل زمرغ سحر دریغ مدار حریف عشق تو بودم چو ماه نوبودی     کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار کنون که …

۵۸- صید او شدم دردا که یار در غم و دردم نماندو رفت   مار چو دود برسرآتش نشاند و رفت مخمور باده طرل انگیز عشق را     جامی نداد و زهر جداییچشاند و رفت چون صید او شدم من مجروح خسته را       دربحر غم بماند و جنیبت براند و رفت …

۵۰۳ – ساعتی ناز مفرما ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ای         فر صتت باد که دیوانه نواز آمده ای ساعتی نا زمفرما و بگردان عادت           چون بپرسیدن ارباب نیاز آمده ای پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ چون بهر حال …

۱۶۵- زلف خاتون خسروا گوی فلک درخم چوگان تو باد   ساحت و مکان عرصه میدان تو باد زلف خاتون ظفر شیفته پرچم تست       دیده فتح ابد عاشق جولان تو باد ای که انشای عطارد صفت شوکت تست     عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد طیره جلوه طوبی قد …

۲۰۹- جام جهان بین سالها دل طلب جام جم از ما می کرد   آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد گوهری کز صدف و مکان بیرون است       طلب از گشمدگان لب دریا می کرد مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش     کاو به تایید نظر حل معما می …

۴۸۱ – وجود ما سحرگاهان که مخمور شبانه         گرفتم باده با چنگ و چغاله نهادم عقل را ره توشه از می     زشهر هستی اش کردم روانه نگار می فروشم عشوده ای داد     که ایمن گشتفم از مکر زمانه زساقی کمان ابرو شنیدم           …

۲۵۴- لب یار دلنواز معاشران گره زلف یار باز کنید       شبی خوش است بدین قصه اش درازکنید حضور خلوت انس است و دوستان جمع اند     ان یکاد بخوانید و در فراز کنید رباب و چنگ بهبانگ بلند می گویند   که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید بهجان دوست …

۳۳۰- خرمن صبر من خرابم زغم یار خراباتی خویش     می زند غمزه او ناوک غم بر دل ریش گر چلیپای سرزلف زهم بگشاید     بس مسلمان که شود کشته آن کافر کیش با تو پیوستم و از غیر تو ببرید دلم     آشنای توندارد سر بیگانه و خویش به عنایت نظری …

۳۸۹- نهانخانه عشرت در نهانخانه عشرت صننمی خوش دارم   کز سرزلف و رخش نعل درآتش درام عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند     وین همه منهصب از آ» حور پریوش دارم گرتو زیندسترما بی سروسامانداری         من به آه سحرت زلف مشوش دارم ور چنین چهره گشایدخط زنگاری …

۴۶- برلب بحر فنا حاصل کارگه و مکان این همه نیست       باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست ازدل و جان شرف صحبتجانان غزض است    همه آن است و گرنه دل و جان این همه نیست منت سدره و طوبی زپی سایه مکش     که چو خوش …

۱۸۳- مهرویان دلم جز مهر مه رویان طریقی برنمی گیرد     زهر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد خدا راای نصیحتگو حدیث از خط ساقی گو     که نقشی درخیال ما ازین خوشتر نمی گیرد صراحی م یکشم پنهان و مردم دفتر انگارند       عجب گر آتش این زرق …

۴۱۳ – خون دل گرچه افتاد ززلفش گرهی در کارم           همچنان چشم گشاد از کرمش میدارم به طب حمل مکن سخری رویم ه چو جام   خون دل عکس برونمی دهداز رخسارم پرده مطربم ازدست بورن خواهد برد   آه اگر زانکه درین پرده نباشد بارم منم آن شاعرساحر که …

۵۰- نسیم وصال خدا چوصورت ابروی دلگشای توبست   گشادکارمن اندر کرشمه های تو بست مرا ومرغ چمن را از دل ببرد آرام       زمانه تاقصب نرگس و قبای توبست زکار ما و دل عنچه بس گره بگشود   نسیم گل چودل اندر پی هواتو بست مرابه بند تو دوران چرخ راضی کرد …

۳۴۸ – سرو نازپروز اگر شراب خوری جرعه ای فشانبرخاک   از آ» گناه که نفعی رسد به غیر چه باک برو به هرچه داری بخور دریغ مخور         که بی دریغ زند روزگار تیغ هلاک به خاک پای تو ای سرو نازپرور من         که روز واقعه پا …

۳۷۹ – مصلحت وقت حالیا مصلحت وقت در آن می بینم که کشم رخت به میخانه و خوش بیشینم جز صراحی و کتابم نبودیارو ندیم     تاحریفان دعا را زجهان کم بینم بس که در خرقه آلفوده زدم لاف صلاح   شرمسار رخ ساقی و می رنگینم جام میگیرم و ازاهل ریا دور شوم …

۲۳۲-پای بوس تو کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد   محقق است که او حاصل بصر دارد چو خامه در ره فرمان او سرطاعت     نهاده ایم مگر او به تیغ بردارد کسی به وصل تو دستکسی رسید که او     چو آستانه بیدن در همیشه سردارد به پای بوس …

۱۰۹- جانانه کیست ؟ یارب این شمع دل افروز زکاشانه کیست ؟   جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست ؟ حالیا خانه برانداز دل و دین من است     تاهم آغوش که می باشد و همخانه کیست باده لعل لبش کز لب من دور مباد         اح روح که و …

۵۵۰- وقتی خوش است شهریست پر ظریفان وز هر طرفنگاری   یاران صلای عشق است گر می کنید کاری چشم جهان نبیند زین تازه تر جوانی   دردست کس نیفتد زین خوبتر نگاری جسمی که دیده باشد کز روحش آفریدند       زین خاکیان مبادا بر دامنش غباری چون من شکسته ای را از …

۵۵۲- خون پیاله صب است و ژاله می چکد ا زابر بهمنی       برگصبوح ساز و بده جام یکمنی در بحر مایی و منی افتاده ام بیار       می تا خلاص بخشدم از مایی و منی خون پیاله خور که حلال است خون او   درکار باده باش که کاریست کردنی …

۵۱۴ – بیار باده بیار باده و بازم رهان زمخموری           که هم به باده توان کرد دفع رنجوری به هیچ وجه نتابد چراغ مجلس انس     مگر به روی نگار و شراب انگوری به سحر غمزه فتان هیچ غره مباش           که آزمودم و سودی …

۱۱- محبان باده پیما صبا به لطف بگوآنغزال رعنا را             که سربه کوه و بیابان، تو داده ایمارا شر فروش که عمرش درازبادچرا          تفقدیم کند طوطی شکرخا را ؟ غرور حسن اجایزت مگرندادای گل        چه پرسشی بکنی عندلیب شیدارا به خلقو لطف توان کردصیداهل نظر      به بند و دام نگیرند مرغ دانا را چو با …

۵۲۴- ای شمع چگل تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی     ورنه هر فتنه که بینی همه از خود بینی به خدایی که تویی بنده بگزیده او         که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی ادب و شرم ترا خسرو مهرویان کرد         آفرین بر تو …

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی مداح بدخشان کلید های موفیقت spearbacklink زندگی باران دانلود فیلم ایرانی Texmovie Kevin تجهیزات دندانپزشکی پیش دبستان و دبستان غیردولتی دخترانه نیایش نوشته های یک عاشقِ مغرور